اشعار فاطمه روشن

  • متولد:

ما چشمهايمان مي سوزد و گرم مي شويم / فاطمه روشن


پدرم مي خندد

چوب هاي خشکش را فروخته حتماً

چوب هاي تر را درون چري1 مي اندازد

ما

چشمهايمان مي سوزد

و گرم مي شويم

 

 

1.چري:نوعي بخاري آبدان دار

 

1931 0

سگ ها و خارجي ها شهر را پر کرده اند / فاطمه روشن


دوباره تهديد کرده اند
سگ ها و خارجي ها
شهر را پر کرده اند
و عطر کينوها1،
سربازان گرسنه ي بي تفاوت را
به کانتين هايشان2 کشانده
زنان با موهاي باز
به هم مي خندند
و با مردان غريبه سلام و عليک مي کنند
و آن ها
قصرهاي رهبرانمان را منفجر مي کنند
خانه هاي مردم فقير،
امام زاده ها
و مکتب ها را
من از ابتدا هم
باور نمي کردم
که طالبان دُم دارند3
ولي فکر مي کنم
مردان بيچاره اي هستند
که يک چشم ندارند
و هيچ زني حاضر نيست
همبسترشان شود

 


1.کينو: نارنگي پاکستاني


2.کانتين: غرفه ي فروشگاه


3.در ابتداي ورود طالبان به افغانستان، ميان مردم عامي شايعه افتاده بود که آنان دُم دارند

 

1439 0